دیروز بعد از شام٬ گلاب به بورتون ٬ اسهال خونی گرفتم.
ناچار به کشتار گاه (درمانگاه) دانشگاه رفتم.
بهد از معاینه ٬ خانم دکتر شروع کردن به روسی حرف زدن٬ من رو بگی دهنم همچین باز مونده بود که تا ته رو ده هام رو می شد دید. (دکنره خودش گفت)
وقتی دیدن من اصلا تو باغ نیستم با لحن حق به جا نبی پرسیدند:
پدر و مادر شما روسی نیستند؟
عصر دیروز دوربینم رو برداشتم و رفتم لب زاینده رود ( بگن مرداب ٬ آخه آبش ساکنه)
چند تا عکس بگیرم !
حسابی خورد تو ذوقم ٬ به اون قشنگی که فکر می کردم نبود.
خلاصه هر کی من رو می دید ٬ حسابی رو م زوم می کرد

نمی دونم شاخ داشتم یا ؟
تو ایستگاه اتوبوس دانشگاه٬ یه پسری هست که آدامس می فروشه ٬
آدامس می فروشه٬ چون مدرسه نمیره
مدرسه نمیره چون شناسنامه نداره
اتوبوس دانشگاه ٬ آخر وقت ٬ خیلی شلوغه !
منم که دیر رسیده بودم مجبور شدم لب مرز وایسم
تا خود دانشگاه یک دختر خانم محترمی ٬ در بقل من جای داشتند

پایم که همیشه دیر به اتوبوس برسم !
اینم یه
هلو