به نام خدا
نقد سالیانه
نام:امین
تاریخ تولد :13/11/1359
میزان تحصیلات:دانشجوی کارشناسی
دنیای امروز خیلی کثیفه!اونقدر که کسی نیست که قلبم رو بهش بدم!اصلا هیچ انسانی لیاقت اون رو نداره که مالک قلب دیگری بشه!
می شه یه نفر دیگه رو بی نهایت دوست داشت ولی همیشه باید یادم باشه که خودمون هم هستیم!
همش که اون نیست , پس خودم چی؟
روانشناسان میگن: یه آدم معمولی تو جوانی به خود خواهی میرسه !
کسی که نتونه به خود خواهی برسه واسه ی بقیه درسر درست می کنه!
هر چقدر می گردم چیزی تو این دنیا نمی بینم که ارزش دل بستن داشته باشه!
به مال دنیا ؟ مگه عقلم کمه!
به دوستام؟ ما یه جمع 20 نفره هستیم که بین12-9 سال با هم دوستیم , اون موقع ها با هم دوست بودیم , فقط بخاطر اینکه دوست بودیم , ولی حالا ! همه خورده شیشه داریم !دیگه خالص نیستیم!
به عشق؟مگه وجود داره! آره همه عاشق پولن!
دیگه چی داریم که بهش دل ببندیم!
خوبی , قلب پاک , شرافت! تو دنیا ی ما همچین کسی کم پیدا می شه! ولی اگر هم پیدا بشه کلاش پس معرکه است!این چیزا پیش آدم ها خریدار نداره!
چیه خیلی تلخ فکر می کنم!
عید پسر عموم از آمریکا اومده بود! وقتی ایران بود می شد گت که یه آدم مذهبیه !ظاهر یه مسلمون رو داشت
ایمانش هم بدک نبود !
ولی الان اعتقادی به مذهب نداره! یه جورایی عارف شده ! عرفان ما مبتنی بر دینه ! ولی اون اصلا به دین اعتقاد نداره(هر جور دینی) !اونها میگن که دین ما رو به خدا نمی رسونه ! میگن خدا گفته :شما به من نمی رسین!
پس پسرش رو فرستاد تا قربانی بشه , که با خونش انسان ها از گناه پاک بشند.(اون هایی که به مسیح متوسل می شند)
خیلی عوض شده بود, سر سفره اول دعا می کرد,بعد لیوان همه رو پرمی کرد,ظرف غذا بر می داشت جلوی تک تک ما می گرفت و آخرین نفر خودش بود.خیلی فروتن شده بود و واقعا به حرفاش اعتقاد داشت.
تاحالا دیدین که یه نفر بگه : من خونه رو اینجوری می سازم , چون خدا بهم گفته !
یه عده ای می گفتند: عجب آدم ساده ای! یه عده می گفتند:خوب اون زندگی رو روشن می بینه!
یه عده دیگه می گفتند:بابا جمع کن بساطتو !
این رفتار ماست با یه نفر که قلب پاکی داره!
این روزا خیلی خودم رو دور میزنم !
همه چی واسم بی ارزش شده!نه هنوز ارزش ها واسم با ارزشند, ولی دلیلی نمبینم بشون پایبند باشم!
بقول بروبچ نهلیست شدم , منتظرا تا خود کشی کنم!
این تنها کاری که هیچوقت انجام نمی دم!
اصلا از دنیا خوشم نمیاد!ولی همیشه آلترناتیو دارم!یه زمانی به کتاب فرار می کردم ! حالا به کامپیوتر!
همیشه یه جا واسه فرار کردن است. هنوز عاشق دنیای کتابم ! هر چند واسه کتاب خوندن حوصله ندارم!
تو کل کایینات فقط یه نفر است که ارزش داره ازش چیزی بخوام , هر چند جوابم رو نده .
اونقدر پر رو هستم که وقتی از در انداختنم بیرون از پنجره برگردم تو!
مگه نه اوس کریم!
باید از طناز تشکر کنم!شاید اون باعث شه یه مقدار روشن تر فکر کنم!