عادت داشت همه چیز رو با چشم دل ببینه!تا اینکه یه روز دلش رو دزدیدن و کور شد.
اونوقت بود که فهمید چرا می گن عشق کوره!
------------------------------------------------
کاغذ های خط خطی
یک کاغذ سفید بر می دارم و هر چی دلم می خواد روش می نویسم و بعد رو همش یه خط می کشم و
دوباره
هر چی دل می خواد می نویسم و دو باره یه خط روش می کشم و
کاغذ رو تیکه تیکه می کنم و می فرستم تو تو سطل آشغال
آخ که ای کارو چقدر دوست دارم
-----------------------------------------------
چقدر مشتاق ندیدنت هسنم نازنین
تابستان رفت و گرمایش ماند و من دختر سرمای زمستان تاب نمی آورم گرمای تشویش را
آدم برفی دلم,تحمل گرمای نیمبند محبت را ندارد.چرا پایه هایم را سست می کنی نازنینم.
خودت هم می دانی که جلو تر نمی آمدم از ترس گرمای دستانت آن وقت که صاف و کودکانه به دورم می چرخیدی و می خندیدی و می خندیدم وچشمان سنگی ام به دستات بودو ولع تجربه کربه کردن گرمایش دیوانه ام می کرد ومی خندیدی و می چرخیدی و
می خندیدم و ایستاده بودم صاف سر جایم و نزدیک تر شدی و گرمایت را حس کردم و پایه هایم سست شدند و ترسیدم از نابودی.
دیوانه شدم و دستانم را جمع کردم در آغوشم؛ شاید ضربان فلبم پنهان شود و چشمان سنگی ام را دیگر نخنداندم و هویج زرد وبد رنگ دماغم را بالا گرفتم و رفتم همیشه همینطور بوده.
از آدم برفی چه توقغی داریوقتی میداند که نمی توانی جاری اش کنی.
سست شدن پایه هایش که نه پاهایش برایش و برایت چه سودی دارد؟
کجا می توانی آدم برفی ای که مشتاق تجربه گرما باشد پیدا کنی ؟
آدم برفی که به جاری بودن مومن بود!
آخ نازنینم به خدای برف ها قسم که دیگر به ان نازنین هایم هم ایمان ندارم!
و نه به چشمانت
و نه به چشمانم
چشم هایی که اگر کسی را دوست تر می داشتند کمتر دیده می شدند و اکنون نه دوست داشتنی در کار است و نه
حیایی!
تابستان گذشت و من دختر زمستان و عاشق آغوش گرما هنوز یاد نگرفتم جاری شدن را و دیگر مانوس روزهای ساکت و یرفی این پارک یخزده دنیا شده ام.
پارکی که سبزی میله خای آهنینش هم زیر برفها پنهان شده اند.
به نقل از ضمیمه نسل سوم ، روز نامه ی جام جم ۱۸ فروردین
------------------------------------------------------
salam
baba karet doroste
kheili jaleb bodd
hatrman bazam sar bezan va nazar bezar
bye
سلام پیام هارو پاک نکردم اشتباهی نوشته اون روز حذف شد.....حالم که مثل همیشه بد درسا هم همین طور...تو چیکار می کنی خوش حالم که مینویسی...
ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه ی بهشت ، اما ... آه
بیش از شب و روز تیره و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نهمهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد
اخوان ثالت
من که نفهمیدم چی شد یا مشکل از کجا بود
یهو درست شد
با سلام ... با ایمیل من تماس بگیر...........
من بهت لینک دادم . موفق باشی . اگر ممکنه شما هم لینک بده .
به نام خدا
سلام ! خوبی ؟!
آقا بعد از بروز رسانی Ctrl + F5 رو با هم فشار بده ! تو صفحه وبلاگ ها ! نه تو کنترل پنل وبلاگ !
موفق باشی !
http://Palyam.persianblog.com
سلام.
بدبختی من اینه که دوسش دارم.
همینم باعث میشه کاری که میخوام نتونم انجام بدم.اونم از این موضوع سو استفاده می کنه.
سلام
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه میکنی با امتحانا؟؟؟؟؟؟؟؟