من باز اینجام؛تو خونه ای که یه روز ترکش کردم.چون همچیش واسم تکراری بود.تو فکر یک سقفم . یک سقف بی روزن
بازم تو ؟ نه! می خوام از خودم بنویسم.
می خوام بگم وقتی کسی که دوستش داری؛تو رو نمی خواد.
وقتی سرت داد می زنه ازت متنفرم
حتی حالت رو نمی پرسه
حتی نوشته هات رو نمی خونه
تو فقط می تونی از دور نگاش کنی
فقط می تونی بیای اینجا و داد بزنی دوستش داری
ولی چه فایده اون که صدات رو نمی شنوه
منتظرری، منتظر چی؟ منتظری که اون بیاد؟
خودت رو بگذار جای اون، حالا چی، باز منتظری که برگرده؟
تو چرا جلو نمیری؟
می دونم! هیچوقت نخواستی و نمی خوای خوابش رو پریشون کنی
یک سقف پا بر جا . محکم تر از آهن
سقفی که تنپوش هراس ما باشه
تو سردی شبها . لباس ما باشه
سقفی اندازه قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف آینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف با تو از گل . از شب و ستاره میگم
از تو و از خواستن تو میگم و دوباره میگم
زندگیمو زیر این سقف . با تو اندازه میگیرم
گم میشم تو معنی تو . معنی تازه میگیرم
سقفمون افسوس و افسوس . تن ابر آسمونه
یه افق . یه بی نهایت . کمترین فاصلمونه
تو فکر یک سقفم . یک سقف رویایی
سقفی برای ما . حتی مقوایی
تو فکر یک سقفم . یک سقف بی روزن
سقفی برای عشق . برای تو با من
سقفی اندازه قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف آینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف اگه باشه . میپیچه عطر تن تو
لختی پنجره هاشو . میپوشونه پیرهن تو
زیر این سقف . خوبه عطر خود فراموشی بپاشیم
آخر قصه بخوابیم . اول ترانه پاشیم
سقفمون افسوس و افسوس . تن ابر آسمونه
یه افق . یه بی نهایت . کمترین فاصلمونه
تو فکر یک سقفم...
چمعه بازار
دیروز رفته بودیم جمعه بازار, بعد از ک2 ساعت گشتن تنها چیزی که نصیبمون شد, چند تا مجله بود.
بستنی
ساعت 12:30 میدان امام بودیم, هوس بستنی کردیم.بستی فروشه تازه داشت باز می کرد.یه دور زدیم و بر گشتیم.
مغازه غلغله بود ولی یارو ما چیزش هم حساب نمی کرد.کلی با تلفن حرف زد, صندلی ها رو جابجا کرد, بعد از کلی ایستادن
به نشانه ی اعتراض محل رو ترک کردیم.
قره قوروت
یکی نیسشت بگه: سره ظهروقت قره قوروت خوردنه؟
همچی ضعف کردیم که نگو؟
مد
من هر وقت می روم بیرون, از قیافه ی بعضیا می ترسم, به ریش بعضیای دیگه می خندم.
پرشیا, هایده, اتو زدن
تو راه برگشت ,یه پرشیا از کنارمون گذشت. هایده گذاشته بود صداش رو هم داده بود تا ته.
دو قدم اون ور تر جلوی پایه دو تا جادوگر ترمز کرد. یه خوش و بشی با هم کردند, ولی سوار نشدند.
تو ایسنگاه اوتوبوس به این فکر میکردم که : نمی شه یه خانمی با پرشیا(ژیانم قبوله) جلوی پامون ترمز کنه و تا یه جایی ببرمون.