خدایا ! رحمتت رو از ما گرفتی؟

خدایا ! هر جا رو نگاه می کنم، پر از غمه!

همه غمگینند!

اون از طناز عزیرم!

از طلا بگم که رفته !

مینا چی ! اونم همیشه غمگینه!

از المپیک بگم، غمگین ترین ملت دنیا ما بودیم.

دیگه از کجا بگم.

خدا جون اون رحمتت رو بفرست دیگه

بی دردی

من یک مرفه بی دردم!

از وقتی آتیش بای تموم شده، تمام دردام مرده.

دردای که باعث حرکت می شد.

شدم یه مرداب، ساکن ساکن

در سکوتش غرق،

چون زنی عریان میان بستر تسلیم،اما مرده، یا در خواب،

بی گشاد و بست‌ِ لبخندی و اخمی، تن رها کرده است

پهنه ور مرداب .

هر بهنگام و نابهنگام

میشه از دست این مرداب فرار کرد.هر چند اون باز پیدام می کنه.

اینجا متروکه است.نمی دونم کی می شه از دستش(مرداب) راحت شد.

ولی هر وقت تونستم فرار کنم میام اینجا.

 

المپیک

المپیک هم تموم شد.ولی از افتتاحیه شروع می کنم.

قبل از رژه ی ایران، داشتم به این فکر می کردم که نکن باز .... آره همون کت و شلوار آبی.

چقدر هم آبیش بد رنگه.

مو قع رژه فقط یه عده قیافه ی عبوس دیدم. اومدی المپیک، یه لبخند، یه تکون به دستات بده،

نه اینها عبوس تر از این حرفان.

شادی بقیه ورزشکار ها رو ببینید. نگاه کنید به رنگ لباساشون.

بریم سراغ اختتامیه

این همه کشور ورزشکاراشون فرستاده بودن، ولی ما؟

یعنی واقعا نمی تونیم مثل بقیه ملت ها شاد باشیم؟

نمی تونیم تو شادی اونها شریک باشیم.