عشق

همیشه دوستم داشتی !
حتی بیشتر از خودم!
همیشه می دونستی تو وجودم چی می گذره!
حتی اگه خودم غافل بودم!
همیشه کمکم می کنی!
حتی وقتی خجالت می کشم ازت کمک بخوام!
آخه چرا ؟ یعنی من ارزش این همه دوست داشتن رو دارم!
حتما دارم!آخه کارات همیشه رو حسابه!
هیچکس تاحالا َندیده یه کاره اشتباه انجام بدی!
پس من حق دارم بخودم مغرور بشوم.
ولی هیچوقت نمی تونم خوبیات رو جبران کنم.
ولی بعضی وقتها خیلی کشش میدی !
می دونم به قولت حتما عمل می کنی!
ولی منم خسته می شوم.
یه چیزی بگم!
من بجز تو هیچکس رو ندارم!
حتی وقتی می خوام از دستت یه جا فرار کنم ،باز میام سراغ خودت!
با مزه نیست؟
بگذار یه چیز دیگه بگم ،از ته قلبم:

فتبارکَ الله ُ احسنُ اَََلخالقین

شب به اون چشمات خواب نرسه          به تو می خوام مهتاب نرسه
 چرا هر کس قصه ی عشق می نویسه ،نوشته هاش غمگینه؟
 از این چیزا خیلی شنیدیم:بی تو چکنم !
 حالا خودمونیم ها ،واقعا بدون اون چی کار باید کرد؟
 نمی دونم شاید بدون اون دنیا تموم می شه!
 عاشقت بودن عشق منه این رو قلبم فریاد میزنه!
 من اینجوری فکر نمی کنم.
 اون اوایل همیشه بهش می گفنم بدون تو هم می تونم زندگی کنم!
 هنوزم زنده ام!
قصه ی عشقت باز تو صدامه              یه شب مستی باز سر رامه
                                      تو که مهتابی تو شب من
                                      تو که آوازی رو لب من
                                      اومدی موندی شکل دعا
                                       تو هر یارب یارب من  
  

 


یه نگاه اینجا بیاندازین !طرف قلبش یخ زده!

خورشید خانم

همیشه دوست دوست داشتم غروب خورشید رو تماشاکنم!

عصرها میرفتم لب شط و آبتنی خورشید خانم رو نگاه می کردم!

ولی هیچ وقت نفهمیدم واسه چی خورسید خانم سرخ می شد.

شاید خجالت می کشید؟

اونقدر که حتی آب هم سرخ می شد.

بعد نگاهش رو می دزدید.

آخه تا قبل از غروب اونقدر نگات داغه -از چشات آتیش می باره -که نمی نونم نگات کنم!

غروب ها مهربون میشی ! ولی همون قدرهم خجالتی !

ولی یه مدت دیگه نگات داغ نیست.

یعنی من نگات رو نمی بینم! نمیگذاری ببینم!

دیگه عصرا غروب نمی کنی !وقتی من رو می بینی غروب می کنی!

دیگه از اون شرم خبری نیست.همش غمه!

شاید تقصیر منه, که دیگه دورت نمی گردم!

آخه خودت گفتی !

به هالی حسودیم میشه!

هنوز دوره خورشید می گرده!

هر چقدر هم دور شه باز بر میگرده!

بر میگرده و هی آب می ره!

نمی خوام تو شمع باشی و من پروانه ! آخه اونها همش یه شب با هم هستند.

دلم میخواهد تو خورسید باشی و من هالی .

هی دورت به گردم!هی بخار شم !

برم, باز بیام!

اگه خورشسید خانم نباشه!هالی هی یه, خورده سیارک میشه!

آخرش تو فضای لا یتنهای گم میشه !

ممکنه گیره یه خورشید دیکه بیوفته!

میتونه با مخ بره تو دل یه سیاره !ولی هردو شون منفجر می شند.

ولی نا های میشه نه اون.

هالی واسه همیشه میره!

کجا؟ مهمه!